-
هعــــــــــــــــــــی روزگار... هعـی
شنبه 30 شهریور 1392 12:15
ماجرا از روزی شروع شد که تهمینه از سر بیکاری رفت سراغ آیینه تا جوش تازه ای را که روی دماغش روییده بود، بترکاند. ناگهان متوجه چین و چروک ریزی زیر چشم هایش شد و آه از نهادش برآمد! با خود گفت :"دیدی ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟!" همان موقع مادرش وارد اتاق شد و دید که دختر نازدردانه اش دارد زار زار گریه می...
-
اَندر حال و هوای موسم حج...
شنبه 30 شهریور 1392 11:41
ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید؟ ال سی دی همینجاست، بیایید، بیایید! هر چیز که خواهید همین جاست عزیزان سرگشته به بازار شما در چه هوایید؟! ساب و ووفر و ده باند اگر طالب صوتید! ال ای دی صد اینچ اگر فکر نمایید! گمرک نکند سخت بگیرد به شما باز! کاوُش نکند بیهوده در ساک، بپایید! ای قوم به حج رفته به آنجا چو رسیدید در زیر...
-
همه عادی هستند، جز من...
جمعه 14 تیر 1392 13:10
دیروز وقتی دوست قدیمی ام را از فاصله ی بسیار دور دیدم و برای سلام دادن به او آنچنان دویدم که با چند نفر برخورد خشن چشمی و فیزیکی داشتم، رفتار من به نظر غیرعادی آمد اما امروز وقتی همان دوست را دوباره دیدم و اظهار کردم که ندیدمش، رفتارم کاملا عادی بود. تازگی ها احساس می کنم که بین تشخیص رفتار عادی و غیرعادی دچار مشکل...
-
تولد...
پنجشنبه 23 خرداد 1392 00:30
متولد شدن اصولا چیز خوبی است. آدم تا وارد دنیا نشده، نمی داند اینجا عجب شهر فرنگی ست از همه رنگی ست! آدم تا متولد نشده درک درستی از چیزهایی که توی این دنیا انتظارش را می کشند ندارد، مثلا نمی داند بستنی چقدر خوشمزه است و دوستی چه حس لطیفی ست و بادبادک تا کجا می تواند اوج بگیرد و اینها! تازگی ها یک جایی خواندم که بچه...
-
عید...
پنجشنبه 29 فروردین 1392 17:02
عید امسال سریال "کلاه قرمزی" مثل هر سال به معنای حقیقی کلمه ترکوند.حالا چند تا از دیالوگ های قشنگ رو داشته باشید که منبعش هم یکم حافظه ی خودم و باقیش اینترنت: 1. آقای مجری به جیگر که از حمام اومده بود بیرون گفت:به به تمیز شده،خشگل شده،الان چه احساسی داری /؟ جیگر یه دفعه گفت : اسب! 2. ببعی make a word with A:...
-
با من!
سهشنبه 8 اسفند 1391 16:14
شعری از آقای دکتر مصطفی اعتمادزاده: بیا برگرد ای زیبا مدارا کردنش با من! اگر پژمرده این احساس،احیا کردنش با من! غبار غم نشسته روی هر چیزی در این خانه امید جشن دیدار است،برپا کردنش با من! نشست آن کس که زیرپای تو اکنون که بازآیی شود چون مرغ سر کنده،تماشا کردنش با من! گرفتم گوشه ی عزلت،ندارد راه کس اینجا تو پشت در نمی...
-
یاوه!
دوشنبه 7 اسفند 1391 17:01
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دامنت را میدهی یک متر و نیم بالا چرا؟!
-
دمی با عبید زاکانی...
چهارشنبه 2 اسفند 1391 14:04
مردی را دندان درد می کرد.پیش جراح رفت.گفت:دو آقچه(واحد پول)بده تا برکنم.گفت:یک آقچه بیش نمی دهم.چون مضطرب شد،ناچار دو آقچه بداد و سر پیش برد و دندانی که درد نمی کرد،به او نشان داد.جراح آن را کند.مرد گفت:سهو کردم.آن دندان که درد میکرد به جراح نشان داد.جراح برکند.مرد گفت:می خواستی حرف مرا زمین بندازی و دو آقچه بستانی....
-
مطلع!
سهشنبه 1 اسفند 1391 17:38
سلام.از این به بعد مطالب طنز (حالا یا از خودم یا از اساتید فن)براتون تو این وبلاگ قرار میدم. ت.ش.ک.ر