شک دارم ختم ماجرا اینجاست...
لا اقسم بهذا البلد«1»و انت حل بهذا البلد«2»(قسم به این شهر «1»و حال اینکه تو در آن جای داری«2»)
.یک.
پست آسایشگاهم. شب آخر، ساعت دو صبح. جلوی در آسایشگاه ایستاده ام و بچه ها را که تخت خوابیده اند نگاه می کنم. فردا روز جدایی مان است. از تخت اول شروع می کنم و تک تک شان را نگاه می کنم. چهره های معصومشان را. چهره هایی که در این دو ماه خاطره ها ساختند. امین سردش است، در خودش مچاله شده، پتوی خودم را می آروم و می کشم رویش. کم کم از هم باز می شود و لبخندی محو روی لب هایش می نشیند، لبخندی که فراموشش نخواهم کرد. جواد لبه ی تخت است و هر آن ممکن است از تخت به زمین بخورد، آرام بیدارش می کنم و می گویم :" داداشی اونورتر بخواب". حتی کسانی هم که صنمی باهاشان نداشتم امشب برایم عزیز شده اند. بخ تخت بهرام که میرسم خنده ام می گیرد. یکی دو هفته پیش به خاطر کاری که کرد و ما حاضر نشده بودیم لو بدهیمش از ساعت دو و نیم تا چهار یک ضرب بشین و پاشو رفتیم. هوای بیرون آنقدر سرد است که بچه هایی که بیرون پست می دهند، دو تا اورکت پوشیدند و باز هر ده دقیقه یکبار می آمدند و جلوی بخاری می ایستادند. هوا دارد روشن تر می شود و لحظه به لحظه به ساعت جدایی نزدیک تر می شویم. بغضم گرفته اما نمی ترکد...
.دو.
بیدار باش زده ام، چراغ را روشن کردم و فریاد زدم "نبود آخرین بیدار باش؛ نبود آخرین نماز صبح؛ نبود آخرین عدسی؛ نبود..." بچه ها از خواب پریدند و یکی می خندید، یکی فحش می داد، یکی به اطراف نگاه می کرد که باید چکار کند... . از قبل هماهنگ کرده ایم که بخوانیم "سپیده دم اومد و وقت رفتن/ حرفی نداریم ما برای موندن / هرچی که بوده بین ما تموم شد / اینجا برام نیست دیگه جای موندن / من میرم از پادگان تو بیرون / یادت باشه خونهمو کردی ویرون، خونمو کردی ویروون..." و همه می خوانند. بغض بچه ها را می بینم. میرویم نمازخانه و برمی گردیم و وقت، وقت بوسیدن و بدرود است. همدیگر را بغل می گیریم و می بوسیم، شانه های هم را می بوسیم، بغضم می ترکد، اشک هایم ناخودآگاه راه می افتد روی صورتم، می روم ته آسایشگاه و روی تخت می نشینم به گریه. بچه ها دارند یک صدا آهنگ می خوانند "سلام ای غروب غریبانه دل / سلام ای طلوع سحرگاه رفتن/ سلام ای غم لحظه های جدایی / خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن/خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق / خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه/ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من/ تو را می سپارم به دلهای خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب / تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته/ تو را می سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد/ به دل می سپارم تو را تا نمیرد /اگر چشمه واژه از غم نخشکد/ اگر روزگار این صدا را نگیرد /خداحافظ ای برگ و بار دل من/ خداحافظ ای سایه سار همیشه/اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم/ خداحافظ ای نوبهار همیشه"... لعنتی ها این موقع، موقع این آهنگ بود؟ لعنتی ها الان باید این را می خواندید؟ لعنتی ها به خوتان هم رحم نمی کنید؟ لعنتی ها...
.سه.
جشن سردوشی برگزار می شود، قسم می خوریم و باید منتظر باشیم تا ببینیم کجا تقسیممان کرده اند. ساک هایمان را جمع می کنیم و منتظریم. به بچه ها نگاه می کنم، استرس موج می زند میان نگاهشان، چهره های معصوم دیشب شان رنگ پریده شده. جلوی جایگاه ایستاده ایم و می آیند که تقسیمات را بخوانند. "این هایی که می خونم افتادن کرج" و چندین نفر را می خواند. "اینهایی که می خونم افتادن ستاد ونک" و باز می خوانند. دوستان یکی یکی دارند می روند. " اینهایی که می خونم افتادن شهریار" و باز رفتن دوستان. " اینهایی که می خونم افتادن تهران برگ" و باز... "اینهایی که می خونم، نترسید، هیچی هم نیست، افتادن سیستان و بلوچستان" و شروع می کند به خواند اسم ها، ناخودآگاه دستم می رود روی دسته ساک و ساک می نشیند روی شانه هایم و لحظاتی بعد اسمم را می خواند. لبخند می زنم می روم سمت بچه ها. یکی گریه می کند، یکی مبهوت است، یکی بی خیال است و من می خندم...
.چهار.
از درب پادگان می زنم بیرون. پدر یکی از بچه ها جلوی در می پرسد "سرکار کجا افتادی که اینجوری می خندی؟" باز می خندم و می گویم" سیستان و بلوچستان" و باز می خندم. مات و مبهوت نگاهم می کند و سر تکان می دهد، انگار دیوانه دیده، انگار... . برای آخرین بار تهران را از این منظره می بینم. می خواهم بدانم حالا پارک شهر کجاست تا روی چمن هایش در آغوشم بگیرد؟ حالا صندلی های پارک دانشجو کجاست تا بشینم رویش و با این و آن بحث کنم؟ کجاست ولیعصر تا زیر پاهایم له کنمش؟ رومنس کجاست تا به قهوه ای تلخ مهمانم کند؟ انقلاب کجاست تا با کتاب هایش تسکینم دهد؟ پارک لاله کجاست تا بنشینم روی صندلی دور میدانش و از بین درخت ها برج میلاد را نگاه کنم؟ دربند کجاست تا زیر درخت هایش بغضم بترکد؟ فرحزاد کجاست تا تهرانم را پر دود کنم؟ حالا... حالا... حالا این تهران لعنتی کجاست تا زارش بزنم؟...
+ یکشنبه بلیط دارم و باید بروم زاهدان. هر وقت وقت کنم سر می زنم. البته قبل از رفتن یه آپ دیگه هم می کنم احتمالاً.
++ فعلاً.