تنظ وارح!!!

طنز واره!

تنظ وارح!!!

طنز واره!

همه عادی هستند، جز من...

دیروز وقتی دوست قدیمی ام را از فاصله ی بسیار دور دیدم و برای سلام دادن به او آنچنان دویدم که با چند نفر برخورد خشن چشمی و فیزیکی داشتم، رفتار من به نظر غیرعادی آمد اما امروز وقتی همان دوست را دوباره دیدم و اظهار کردم که ندیدمش، رفتارم کاملا عادی بود.

تازگی ها احساس می کنم که بین تشخیص رفتار عادی و غیرعادی دچار مشکل شده ام. نمی دانم وقتی به کسی که به او علاقه مندم محبت کنم و از جانم مایه بگذارم رفتارم عادی می شود یا غیرعادی. مثلاً وقتی علاقه ات را با کسی در میان بگذاری رفتارت غیرعادی می شود و زمانی که با او مثل سنگ و گیاه برخورد کنی رفتارت کاملاً عادی می شود. وقتی از جیبم برای کسی خرج می کنم رفتارم عادی می شود. وقتی کار کسی را بدون دریافت پاداشی راه می اندازم رفتارم غیرعادی می شود و زمانی که منتظر می مانم اول پاداش بگیرم بعد کار انجام دهم، کاملاً عادی برخورد کرده ام. وقتی نسبت به کسی بی تفاوتم رفتارم عادیست و زمانی که یک نفر را حسابی تحویل می گیرم کاملاً غیرعادی ام. زمانی که حواسم را جمع می کنم به کسی بدی نکنم غیرعادی می شوم و زمانی که بی خیال دیگران به فکر منافع خود هستم عادی عادی ام. وقتی از روی صندلی اتوبوس برمیخیزم تا پیرمردی که سوارشده روی صندلی من بنشیند به نظر دیگران خیلی غیرعادی ام و زمانی که پیرمرد سوار می شود و ساعت ها سرپا می ایستد و من ساعت ها به پنجره زل می زنم و در گوشم دای موسیقی گوشی ام می آید کاملاً عادی ام. وقتی زباله هایم را در طبیعت می ریزم عادی ام و زمانی که ساعت ها زباله به دست دنبال جایی برای ریختن آشغال هایم می گیردم غیرعادی ام. وقتی در اوج بی پولی ام پولم را قرض می دهم غیرعادی ام و زمانی که در اوج پولداری ام قرانی به کسی کمک نمی کنم عادی ام. وقتی پشت سر دیگران در یک جمع حرف می زنم عادی ام و زمانی که می گویم غیبت نکنید غیرعادی ام. وقتی به دیگران شک دارم و تهمت می زنم عادی برخورد کرده ام و زمانی که شک و تردیدم را پنهان می کنم و راه حلی برای خود پیدا می کنم، غیرعادی ام. زمانی که در خیابان راه می روم و لبخند می زنم غیر عادی و دیوانه ام و درست زمانی که مجسمه وار فقط به آدم ها نگاه می کنم عادی ام. زمانی که با صدای بلند با گوشی ام حرف می زنم و مزاحم دیگران می شوم عادی ام و زمانی که برای پاسخ دادن به گوشی ام یک جای دنج می روم و آرام حرف می زنم غیرعادی برخورد کرده ام. وقتی حق کسی را می خورم عادی ام و زمانی که سعی می کنم حق کسی را پایمال نکنم، غیرعادی ام. وقتی از گلفروش های پشت چراغ قرمزها فقط به خاطر دلخوشی دخترکان گلفروش گل می خرم غیرعادی ام و زمانی که شیشیه ی پنجره ام را بالا می شکم تا کسی گل تعارف نکند، غیرعادی ام! وقتی توی ترافیک دستم را روی بوق بگذارم و صدایم را بالا ببرم و سرم را از پنجره بیرون کنم و هرچه در طول زندگی یادگرفته ام نثار راننده جلویی کنم عادی ام و زمانی که ساکت و آرام منتظر بمانم و صبر کنم تا ببینم بالاخره کی این ترافیک تمام می شود آدمی غیرعادی ام. وقتی بقیه ی پولم را بقالی و راننده و نانوا نادیده می گیرند و من اعتراض می کنم و آن را می خواهم غیر عادی برخورد کرده ام و حتی شایسته ی کتک خوردن هم هستم و زمانی که خودم آن را نادیده می گیرم و راهم را می کشم و می روم عادی برخورد کرده ام!

حالا نمی دانم این روزها بهتر است چگونه برخورد کنم؛ عادی یا غیرعادی؟!؟!؟!؟