تنظ وارح!!!

طنز واره!

تنظ وارح!!!

طنز واره!

دمی با عبید زاکانی...

مردی را دندان درد می کرد.پیش جراح رفت.گفت:دو آقچه(واحد پول)بده تا برکنم.گفت:یک آقچه بیش نمی دهم.چون مضطرب شد،ناچار دو آقچه بداد و سر پیش برد و دندانی که درد نمی کرد،به او نشان داد.جراح آن را کند.مرد گفت:سهو کردم.آن دندان که درد میکرد به جراح نشان داد.جراح برکند.مرد گفت:می خواستی حرف مرا زمین بندازی و دو آقچه بستانی. من از تو زیرکترم.ترا به بازی خریدم و کار خود چنان پیش بردم که یک دندانم برابر یک آقچه شد!